بي ترديد اگر قرن ششم هجري را نقطه عطفي در تاريخ تفسير نگاري ندانيم بايد به اين حقيقت معترف شويم كه تفسير قرآن در اين قرن يكي از با شكوهترين و پربارترين دوران حيات را سپري ميكرد. اين قرن لااقل از اين ديدگاه كه در آن شماري از مهمترين تفاسير قرآن نظير كشاف زمخشري، مجمع البيان طبرسي، روح الجنان ابوالفتوح رازي و حتي مفاتيح الغيب امام فخررازي و... به نگارش در آمده، داراي اهميّت فراوان است.1
يكي از مهمترين تفسيرهاي اين دوران - چنانچه اشاره شد ـ تفسير ابوالفتوح رازي است2 كه «گرچه اولين تفسير پارسي نيست ولي از مفصّلترين، مهمترين، بزرگترين و معتبرترين تفاسير زبان فارسي است.»3
مؤلف بزرگوار اين اثر ارزشمند با اطلاعات وسيع و آگاهيهاي گستردهاي كه از فرهنگ اسلامي داشته است، تفسيرش را از اطلاعات سودمند و مباحث ارزنده گوناكون آكنده است.4 علامه بزرگوار مرحوم ميرزاابوالحسن شعراني كه حواشي و تعليقات ذيقيمتي بر اين تفسير دارد، درباره آن مينويسد: «در ادب و بيان و صرف و نحو ولغت و امثال آن، غايت جهد را به كار برده است و منتهاي تحقيق به عمل آورده است و هيچ جهت فروگذار نكرده است.آن اندازه شواهد از اشعار عرب و امثال كه براي بيان لغات و قواعد عربيّت آورده، در هيچ يك از تفاسير، مانند كشاف و تفسير طبري نياوردهاند.»5
همچنين درباره سبك نگارش و نشر آن مينويسد: «تفسير ابوالفتوح رازي ـ عليه الرحمه ـ از جهت فصاحت لفظ و لطف عبارت بر همه تفاسير فارسي شيعه رجحان دارد. با اين كه مؤلف اصلاً از نژاد عرب است، چون خاندان او ساليان دراز در بلاد عجم زيسته و او خود در ادب زبان فارسي از نظم و نثر تبحّر كامل داشت، كتاب او از بزرگترين نمونههاي نثر فصيح فارسي است و آن لطف تحرير و عذوبت بيان كه در آن است، در تفاسير ديگر نيست.»6
اين تفسير از زمان تأليف تاكنون، پيوسته مورد توجه دانشمندان مسلمان بوده است و استنساخهاي فراواني كه در طول تاريخ از آن شده است،7 بهترين گواه مدعاست.
در اين تفسير علاوه بر موارد مذكور، علوم و دانشهاي بسياري به اجمال و تفصيل مورد بحث و بررسي قرار گرفته است.
يكي از اين دانشها علم ناسخ و منسوخ است كه مؤلف آن را در موارد متعددي از تفسير آيات مورد رسيدگي و داوري قرار داده است.
آنچه در پي ميآيد بررسي اجمالي ديدگاه ابوالفتوح رازي در اين زمينه است كه اميد است قابل استفاده باشد.
ابوالفتوح رازي بر اين باور است كه نسخ در لغت به معاني ذيل به كار رفته است:
وي در اين زمينه مينويسد: «معناي نسخ در كلام عرب تغيير و تبديل باشد8 و "تبديل" رفع چيزي باشد از جاي خود و وضع ديگري به جاي او.»9
چنانچه مينويسد: «و نسخ تحويل باشد. يقال: نسخت الكتاب نَسْخا و نَسْخَةً و نُسْخَةً. و نُسخه را براي آن گويند كه تحويل كرده باشند به جاي ديگر. فعله باشد به معناي مفعول. و منه قوله تعالي «انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون».11
به اعتقاد وي اين معنا برگرفته از اين قول عرب است كه گويد: «نسخت الشمس الظلّ. اي ذهبت به و أبطلته».12
به نظر ميرسد كوتاهترين معناي اصطلاحي نسخ كه در عين حال جامعترين آن نيز هست بيان علامه حلي در"تهذيب الوصول" است كه مينويسد: «رفعُ حكم شرعي بدليل شرعي متأخّر13».
در تفسير ابوالفتوح، همين معنا با بياني ديگر چنين آمده است: «اما حدّ ناسخ و حقيقت او، هر دليلي باشد شرعي، كه دليل كند بر زوال مثل حكم ثابت به نص اول در مستقبل روزگار؛ بر وجهي كه نه آن بودي، ثابت بُدي به نص اول با تراخياش از او.»14
در توضيح تعريف مذكور، ابوالفتوح مينويسد: «براي آن گفتيم دليل شرعي، كه اگر دليل عقلي پيدا شود بر زوال مثل حكم ثابت به نص در مستقبل، آن را نسخ نخوانند. نبيني كه مكلف چون عاجز شود يا عقلش زايل شود، عبادت از او ساقط شود به دليل عقل، و آن را ناسخ نخوانند. و گفتيم كه بر زوال مثل حكم، و نگفتيم بر زوال حكم، براي آن كه اگر نفس آنچه بدو امر كرده باشد، منسوخ كند بدا باشد و بدا بر خداي تعالي روا نباشد. و براي آن گفتيم كه حكم بايد ثابت بُوَد به نص شرعي، كه آنچه به دليل عقل ثابت شود چون شرع آن را زايل كند، آن را نسخ نخوانند و نگويند حكم را منسوخ كرد. و اعتبار تراخي براي آن كرديم كه آنچه مقارن بُوَد از ادله، ناسخ نَبُوَد و بُوَد كه مخصص بُوَد؛ نبيني كه اگر گويد: (اقتلوا المشركين الااليهود) اين تخصص عموم باشد، نسخ نباشد.»15
از جمله موضوعات بحث نسخ، مسأله امكان نسخ است. بدين معنا كه آيا بر خداوند رواست كه حكمي را بردارد و به جاي آن حكم ديگري را جايگزين كند؟
در پاسخ بايد گفت: اولاً آيه 106 سوره بقره«ما ننسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها» پاسخ مثبت وقطعي اين پرسش است و جواز و امكان نسخ را به صراحت اعلام ميفرمايد. ثانيا منطق سليم نيز عقلاً حكم به جواز نسخ و امكان پذير بودن آن ميكند و آن را امري ممكن ميداند، زيرا بر وقوع آن محالي مترتب نيست و بر جواز عقلي امري همين اندازه محال نبودن كافي است.16 ثالثا از جنبه تاريخي نيز امكان پذيري نسخ، امري مسلّم و قطعي است؛ زيرا بهترين دليل بر امكان هر چيز، وقوع آن است. و اين واقعيت تاريخي را نميتوان ناديده انگاشت كه در صدر اسلام، پارهاي احكام بنا به مصالحي نسخ شد.
به تعبير مؤلف فقيد "البيان": «در اصل امكان نسخ، و هكذا در وجود آياتي كه ناسخ احكام اديان گذشته و يا ناسخ پارهاي از احكام اسلام، كه در صدر اول وجود داشته، هيچ اختلاف در بين نيست».
در تفسير ابوالفتوح رازي نيز ضمن بر شمردن پارهاي از آيات منسوخ، به صراحت آمده است:«در قرآن لفظ نسخ و آيات ناسخه و منسوخه است.»17، «و نسخ الكتاب بالكتاب روا باشد و هست چنان كه گفتيم بلا خلاف. و نسخ السنة بالكتاب روا باشد بلا خلاف. ونسخ الكتاب بالسنة روا باشد، به شرط آن كه مقطوع عليها باشد. و نسخ السنة بالسنة روا باشد؛ به اين شرط كه گفتيم كه معلوم [و] مقطوع بها باشد.»18 سرانجام اين كه "چنان كه نسخ قرآن روا باشد بعضي به بعضي، نسخ قرآن به سنت مقطوع عليها روا باشد و فرقي نبود.19
اما نكته مهمي كه ابو الفتوح به كرّات در تفسير خود آن را يادآور شده اين است كه وقوع نسخ در جايي است كه ميان دو آيه، به گونه نفي و اثبات تنافي باشد، طوري كه به هيچ وجه نتوان مضمون هر دو را به عنوان حكم قطعي خداوند پذيرفت و ميان آيات جمع و سازش برقرار نمود.اينجاست كه براي برطرف ساختن تنافي ظاهري ميان دو آيه، يكي را ناسخ و ديگري را منسوخ نامند. مثلاً در يك جا پس از بيان اختلاف مفسران در نسخ يا عدم نسخ آيهاي صريحا ميگويد: «و درست آن است كه منسوخ نيست، براي آن كه نسخ محتاج بُوَد به دليلي... و ديگر آن كه تنافي نيست ميان اين آيه و آيت خمس. نسخ آنجا باشد كه تنافي بود ميان ناسخ و منسوخ و جمع نتوان كردن ميان ايشان.»20 و در جايي ديگر مينويسد: «اما قول آن كس كه گفت [آيه] منسوخ است، درست نيست براي آن كه تنافي نيست ميان دو آيه و جمع ميانشان صحيح است. دگر آن كه بر نسخ آيه دليل نيست و حكم كردن بر نسخ قرآن بي دليلي محال باشد.»21
همچنين در مورد ديگري ميگويد: «قتاده گفت آيت منسوخ است به آيه نبيه مهر كه گفتم من قوله «فنصف ما فرضتم» و درست آن است كه آيت هر دو محكم است22 و منسوخ نيست براي آن كه ميان ايشان تنافي نيست و جمع توان كردن هر دو را.»23
يكي ديگر از مسايل بحث نسخ، پاسخ به اين پرسش است كه چه انگيزهاي سبب گرديد تا خداي حكيم، حكمي را برداشته به جاي آن حكمي ديگر فرو فرستد؟ به عبارت ديگر چه حكمت و مصلحتي سبب گرديد تا پارهاي احكام نسخ شود و برخي ديگر محكم باقي بماند؟
در پاسخ بايد گفت: حكمت نسخ، در حقيقت به حكمت تشريع بر ميگردد. يعني همانگونه كه تشريع اديان و ارسال پيامبران بر اساس مصالح بندگان و رعايت مقتضيات زمان صورت گرفته است؛ و به همين جهت در هر دورهاي پيامبر مخصوص با قوانين و مقرراتي ويژه در بين مردم بوده است، بي ترديد نسخ پارهاي احكام در يك آيين نيز دقيقا از همين قانون پيروي ميكند، و بر اساس مراعات همين مصالح است كه در تفسير ابوالفتوح در اين زمينه چنين آمده است: «قوله «ما ننسخ من آيه...» حق تعالي چون ذكر نبوت كرد و تعليق آن به مشيّت او، بر سبيل مصلحت باز نمود كه چنان كه نبوت تَبَع مصلحت است، شرايع كه با نبوت به يك جا رود هم تَبَع مصلحت است، و از حق آن كه متعلق به مصلحت باشد آن است كه به اوقات و اشخاص، مختلف شود. وقتي، مصلحت خلقان در آن باشد كه كتاب ايشان تورات باشد و يپغامبر ايشان موسي و وقتي، مصلحت در آن باشد كه پيغامبر ايشان عيسي بود و كتاب ايشان انجيل. وقتي، مصلحت در آن داند كه نبوت و پيغمبري به محمد ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ دهد و كتاب او قرآن بود و آيه رد بر جهودان است كه ايشان منكرند نسخ شرايع را. حق تعالي جلّ جلاله باز نمود: چنان كه شرايع تَبَع مصالح بود، نسخ او و تبديل او هم تَبَع مصالح بود كه تا اگر در اين كتاب كه ناسخ همه كتابهاست و اين شريعت كه ناسخ همه شرعهاست، مصلحت نسخ پيدا شود، يعني بعضي به بعضي منسوخ كنم آيتي به آيتي،و حكمي به حكمي؛ چه مصالح خلقان در تكاليف و عبارات ايشان جز من نداند.»24
به طور خلاصه ميتوان گفت وقوع نسخ با ملاحظه جهات زير است:
1 ـ متضمن مصالح بندگان و در بردارنده منافع دنيوي و اخروي آنان است.25
2 ـ به منظور تحفيف و تسهيل بر بندگان است.26
3 ـ به منظور آزمايش و امتحان بندگان و جدا ساختن مؤمنان از كافراناست.27
از آنچه تا كنون به اجمال بر شمرديم، اين حقيقت هم به طور ضمني روشن شد كه نسخ در دو قلمرو اديان و احكام جاري است. (ناگفته پيداست كه چون اسلام خاتم اديان آسماني و كاملترين آنهاست؛ «اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا»28، نسخ اين دين هيچ گونه اصل و پايه معقولي ندارد و صد در صدمحال است؛ بلكه آنچه در اسلام پذيرفتي است نسخ احكام است ـ آن هم در مواردي محدود و معين ـ و نسخ اديان).
نسخ اديان بدين معناست كه مثلاً با ظهور حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ آيين حضرت موسي ـ عليه السلام ـ نسخ گرديد، و با ظهور حضرت محمد ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ و نزول قرآن، دين مسيحيت، و بلكه تمامي اديان پيشين و كتب آسماني گذشته منسوخ شد. ولي با اين همه بايد توجه داشت كه نسخ اديان پيشين هرگز به معناي از بين رفتن و زايل شدن اصول اساسي موجود در آن نيست. به عبارت ديگر معارف بنيادي كه تمامي شرايع و اديان الهي گذشته بر آن استوارند نظير اصل توحيد، نبوت، معاد و ... هرگز قابل نسخ يا تغيير و دگرگوني نيست، زيرا اين امور حقايقي ثابتند كه در تمامي دورهها بدون تغيير باقي خواهند ماند.
بر همين اساس است كه خداوند به پيامبرش دستورميدهد كه بگويد: «آمنت بما انزل الله من كتاب»29 زيرا همه آنچه را كه خداي متعال بر پيامبران گذشته نازل فرمود، مضمون مشتركي دارند و اگر اختلافي هست در شريعتها و جزئيات احكام است كه به مسأله مقتضيات هر زمان بر ميگردد.
مرحوم علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايد: خداوند بندگان خود را جز به يك دين كه همان اسلام و تسليم در برابر اوست مكلف نساخته است؛ اما آنان را براي رسيدن به اين مقصد به راههاي گوناگون وارد ساخته، و سنتهاي مختلفي را مطابق استعدادهاي متنوّعشان براي آنها درست كرده كه همان شريعتهاي نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمد ـ عليهم السلام ـ است.
اين حقيقتي است كه از كنار هم نهادن آياتي نظير:
«ان الدين عندالله الاسلام»30، «و من يتبع غير الاسلام دينا فلن يقبل منه»31، «لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا»32 و «ثم جعلناك علي شريعة من الامر فاتبعها»33 حاصل ميشود.
شريعت راهي است كه براي هر يك از امتها و پيامبراني كه بدان مبعوث شدهاند آماده شده، و اخصّ از دين است و از اين رو قابل نسخ است و لذا ممكن است در شريعتي به دليل منقضي شدن مصلحت حكم پيشين، و پيدايش حكمي تازه، برخي احكام نسخ شود كه نسخ حكم حبس ابد زنان زناكار به تازيانه و سنگسار از اين قبيل است. اما دين به معناي يك قانون كلي و طريق عمومي الهي كه براي تمام ملتها و جوامع وضع شده و قوانين كلي حاكم بر آن، هرگز نسخ نميپذيرد.34
اين حقيقت، اجماعي ميان همه علماي مسلمان است و در بين اهل اديان تنها يهود است كه به شدت با وقوع هرگونه نسخي به مخالفت برخاسته است. دليل آن هم روشن است، زيرا اگر بنا باشد آنها نسخ را بپذيرند به طور طبيعي بايد از آيين يهود دست بردارند و به دين اسلام روي آورند؛ به منظور پرهيز از چنين محذوري، از اساس با اصل نسخ به مخالفت برخاستند.
شيخ ابوالفتوح رازي مينويسد: «از ميان مسمانان خلافي نيست در جواز نسخ شرايع، و انما خلاف در اين باب با جهودان است.»35
و در ذيل آيه 106 سوره بقره آورده است: «وقتي، مصلحت خلقان در آن باشد كه كتاب ايشان تورات باشد و پيغامبر ايشان موسي. و وقتي، مصلحت در آن باشد كه پيغامبر ايشان عيسي بود و كتاب ايشان انجيل. و وقتي، مصلحت در آن داند كه نبوت و پيغمبري به محمد ـ صليّ اللّه عليه و آله ـ دهد و كتاب او قرآن بود و آيه ردّ بر جهودان است كه ايشان منكرند نسخ شرايع را».36
يكي از مباحث بسيار ظريف و حسّاس بحث نسخ، شناخت قلمرو آن است. يعني فهم دقيق اين حقيقت كه حوزه دخالت نسخ تا كجاست؟
در پاسخ بايد گفت: همان گونه كه به اجمال اشاره شد، اولاً گوهر دين و اساس اعتقاد نسخ پذير نيست؛ ثانيا در قرآن هم تنها آيات احكام كه بنا به نقل مشهور از پانصد آيه تجاوز نميكند ميتواند نسخ پذير باشد؛ ثالثا در اين قبيل آيات هم تنها آن بخشي كه جنبه امرونهي دارد، قابل نسخ است.
بنابراين قلمرو نسخ به آيات محدودي از قرآن اختصاص پيدا ميكند و همه احكام الهي در معرض نسخ قرار ندارد؛ بلكه احكام شرع از اين ديدگاه بر دو قسم است:
يك قسم آن اموري است كه عقل مستقلاً حسن و قبح آنها را در هر زمان و مكان درك ميكند، مانند وجوب معرفت، حسن تحصيل اخلاق پسنديده، تزكيه نفس، حرمت ظلم و كذب و ديگر منكرات و فواحشي كه قبح آنها ظاهر است. بي ترديد در اين گونه امور وقوع نسخ نا ممكن و بي معناست.
دسته دوم اموري است كه مصالح و مفاسد آن به اختلاف اوضاع و شرايط مختلف تغيير ميكند. اين امور در معرض نسخ قرار دارد و ممكن است خداي متعال بنا به مصالحي، برخي احكام را تشريع كند و پس از مدتي حكم جديدي نازل فرمايد و نسخ حكم پيشين را بيان فرمايد.37
شيخ ابوالفتوح رازي به كرّات در تفسير خود به اين نكته توجه ميدهد كه قلمرو نسخ، امر و نهي است «و نسخ در امر و نهي شود؛ و در چيزي كه تغيير بر وي روا بُوَد، يا متضمن بُوَد معني امر و نهي را.»38
و نيز گويد:«و نسخ در امرونهي شود و يا در چيزي كه متضمن بود معني امر و نهي را. فامّا در خبر محض و ديگر اقسام كلام نباشد.»39
و در ذيل آيه شصت و پنجم سوره انفال،ضمن پذيرش نسخ آن مينويسد: «و اين آيه اگر چه [به] ظاهر، خبر است، [ولي در واقع] معناي او، امر است براي آن كه آيه منسوخ الحكم است به اتفاق.و اگر خبر محض بودي، نسخ در او نشدي.»40
مراد از عبارت «متضمن بود امرونهي را» خبري است كه در معناي انشاء باشد. يعني حكم در ظاهر به صيغه خبري است ولي در واقع به صورت انشايي و طلبي است. نظير اين شيوه در قرآن سابقه دارد و پارهاي احكام بر اين اساس تشريع شده است، مانند:
«الزاني لاينكح الا زانية او مشركة و الزانية لاينكحها الا زان او مشرك»41
«والمطّلقات يتربّصن بأنفسهن ثلاثة قروءٍ»42
«والوالدات يرضعن اولادهنّ حولين كاملين»43
«و اذا اخذنا ميثاق بني اسرائيل لاتعبدون الا اللّه»44
«و اذا اخذنا ميثاقكم لاتسفكون دماءكم و لا تخرجون انفسكم»45
به تعبير رساي مرحوم علامه طباطبايي: «وقتي نهي به اين صورت [ = جمله خبري] در آيد، ميرساند كه نهي كننده هيچ شكّي در عدم تحقق منهي خود در خارج ندارد، و ترديد ندارد در اين كه مكلف، نهي او را اطاعت ميكند و به طور قطع آن عمل را مرتكب نميشود.
همچنين اگر امر به صورت جمله خبريه ادا شود، اين نكته را افاده ميكند [ كه مكلف به طور قطع، امر او را اطاعت كرده، و آن عمل را انجام ميدهد.]»46
هر چند در بين صحابه واژه نسخ معناي گستردهاي داشت و شامل هر نوع تخصيص و تقييد هم ميشد؛ ولي بايد توجه داشت كه نسخ غير از تخصيص است واگر با تأمل بيشتري در آيات منسوخ نگريسته شود، روشن خواهد شد كه بسياري از اين قبيل آيات در زمره تخصيص است نه نسخ.
نسخ عبارت است از رفع حكم ثابت شرعي به دليل شرعي متأخر، در حالي كه تخصيص عبارت است از قصر عام بر بعضي از افرادش؛ بنابراين ميتوان گفت: نسخ، تخصيص حكم به بخشي از زمان است و تخصيص، نسخ حكم از بعضي از اشخاص است. با اين تفاوت كه نسخ، قطع يك باره استمرار تشريع سابق است، بعد از اين كه مسلمانان مدتي ـ كوتاه يا بلند ـ بدان عمل كردند؛ ولي تخصيص، قصر حكم عام است بر بعضي افراد موضوع و اخراج بقيه از شمول دايره حكم ، پيش از آن كه مكلّفان به عموم تكليف عمل كنند.
شايد به دليل اين مشابهتهاست كه گروهي در تشخيص اين دو و تعيين دقيق هر يك دچار اشتباه شدند و بر اثر اين اشتباه تعداد آيات منسوخ را زياد پنداشتند. اين موضوع گرچه به طور گسترده در تفسير ابوالفتوح مورد بحث قرار نگرفته است؛ اما اصل اين بحث از نظر وي دور نمانده و پارهاي اشارات در اين زمينه در تفسير مذكور آمده است.
از جمله در بيان يكي از فرقهاي نسخ و تخصيص مينويسد: «و اعتبار تراخي براي آن كرديم كه آنچه مقارن بود از ادلّه، ناسخ نبود، و بود كه مخصص بود. نبيني كه اگر گويد: «اقتلوا المشركين الا اليهود»، اين تخصيص عموم باشد، نسخ نباشد».47 و درجايي ديگر آورده است: «و حدّ ناسخ بيان كرديم كه ازاله حكم ثابت باشد به دليل شرعي در مستقبل، به وجهي كه اگر آن دليل نبودي، ثابت بودي به نص اول با تراخي از او... اما تخصيص، اخراج چيزي باشد از حكم جمله به دليل».48
به اعتقاد ايشان تخصيص عموم قرآن به دليل عقل جايز است. چنانچه در تفسير آيه 41 سوره اعراف آورده است: «و اصحاب وعيد را به اين تمسك نيست؛ براي آن كه به اتفاق ما و ايشان، تخصيص عموم قرآن به ادلّه عقل و آيات قرآن روا باشد، به ادله عقل».49 در حالي كه نسخ قرآن به دليل عقل هرگز روا نبوده و كسي مدعي آن نيست.
در دنباله اين بحث به برخي ديگر از فرقهاي نسخ و تخصيص به اجمال اشاره ميكنيم:
1 ـ نص منسوخ پس از نزول ناسخ، ديگر حجت نيست؛ در حالي كه نص عام بعد از تخصيص هم، به اعتبار خود باقي و همواره حجت است.
2 ـ نسخ شريعتي به شريعت ديگر جايز است ولي هرگز شنيده نشده كه آييني به آيين ديگر تخصيص خورده باشد.
3 ـ ورود ناسخ بر تمام حكم منسوخ است؛ در حالي كه تخصيص شامل بخشي از حكم عام ميشود.
4 ـ ناسخ حقيقي، شارع يعني ذات مقدس باري تعالي است؛ ولي تخصيص هم به شرع است و هم به عقل و هم به عرف.50
يكي از مباحث مهم بحث نسخ تقسيم سه گانه آن است كه از ديرباز به وسيله بسياري از علماي اصول و دانشمندان علوم قرآني در بين اهل سنت مطرح شده است. اين تقسيمبندي از آنجا ناشي شد كه در جوامع روايي اهل سنت پارهاي احاديث راه پيدا كرد مبني بر اين كه بخشي از آيات قرآن نسخ گرديد كه نه تنها حكم آن برداشته شد، بلكه لفظ آن نيز از كتابت ساقط گرديد.
اين اقسام سه گانه عبارتاند از:
در تفسير ابوالفتوح رازي درباره اقسام فوق چنين آمده است: «دخول نسخ در آيات قرآن بر سه وجه است: يكي آن است كه حكم او منسوخ بود و تلاوت بر جاي، چون آيه عدّه يك سال في قوله تعالي «والذين يتوفّون منكم و يذرون ازواجا وصيّةً لازواجهم متاعا الي الحول غير اخراج»51 پس خداي تعالي اين عدّه يك سال، به چهار ماه و ده روز منسوخ كرد في قوله تعالي «والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا»52. و چون آيه نجوي في قوله تعالي «يا ايهاالذين آمنوا اذا ناجيتم الرّسول فقدّموا بين يدي نجويكم صدقة»53... دوم آن است كه تلاوت منسوخ بود و حكم بر جاي؛ بر عكس قسم اول، و آن آيه رجم زاني است كه در اخبار و تفاسير چنين آمده است كه در سورةالنور اين آيه بود كه «الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموها البتة فانهما قضيا الشهوة جزاء بما كسبا نكالاً من الله و الله عزيز حكيم» اين آيه را تلاوت منسوخ است و حكم بر جاي؛ و سيم آن كه لفظ و حكم هر دو منسوخ باشد چنان كه در خبر آوردهاند كه در قرآن بود كه (انّ عشر رضعات يحرّمن) ده رضعه حكم تحريم پديد آرد. آنگه آن را نسخ فرمود به پنج يا پانزده رضعه علي خلاف بين الفقهاء فيه».54
همچنين ذيل آيه 106 سوره بقره در اين باره مينويسد: «نسخ بر سه وجه بود:نسخ لفظ باشد و حكم معا؛ و نسخ لفظ باشد بي حكم؛ و نسخ حكم باشد بي لفظ. اما نسخ الحكم دون لفظ، چون آيه تخفيف قتال است كه خداي تعالي در اول فرمود كه يك مسلمان با ده كافر قتال كند، و اگر روي از او بگرداند فاسق و عاصي باشد في قوله تعالي «يا ايها النبي حرّض المؤمنين علي القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين و ان يكن منكم مأة يغلبوا الفا من الذين كفروا»55 آنگه اين حكم منسوخ كرد في قوله تعالي «الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكن منكم مأة صابرة يغلبوا مأتين و ان يكن منكم الف يغلبوا الفين»56 حق تعالي گفت من اين حكم منسوخ كردم يك مرد با دو مرد بايد مقاومت كند. پس حكم منسوخ كرد و تلاوت بر جا رها كرد. و همچنين آيه صدقه پيش از نجوا، في قوله تعالي «ياأيّها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرّسول فقدّموا بين يدي نجويكم صدقة»57 آنگه منسوخ كرد اين حكم به قوله تعالي «أأشفقتم ان تقدموا بين يدي نجويكم صدقات»58 چنان كه در صدقه، قصه او بيايد در جاي خود؛ و امّا آنچه تلاوت منسوخ است،چنان آمده است كه در تفسير آمده است، كه از جمله قرآن در سورةالنور بود كه «الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة جزاءً بما كسبا نكالاً من الله و الله عزيز حكيم»؛ و آنچه لفظ و حكم منسوخ است آن است كه در تفسير و اخبار آمده است: كان مما انزل الله ان عشر رضعات يحرّمن. آنگه منسوخ شد به پانزده رضعه، و تلاوت نيز منسوخ شد.59
گرچه ابوالفتوح هر سه قسم نسخ را ذكر كرده است اما آنچه از اين اقسام سه گانه مورد پذيرش اوست تنها قسم اول آن، يعني نسخ حكم است كه صد البته مورد قبول همه علماي شيعه نيز هست. به اعتقاد وي، دو قسم اخير نسخ به دليل اين كه در زمره اخبار آحاد است نميتواند مورد پذيرش باشد و مردود است. عبارت وي در اين باره چنين است: «و اين هر دو در اخبار آحاد است و بر او قطع نيست».60
بر اين نكته بايد در همين جا تاكيد كرد كه به اعتقاد شيخ ابوالفتوح نسخ قرآن به خبر واحد به هيچ وجه جايز نيست، مثلاً ذيل آيه 175 سوره بقره مينويسد: «اگر گويند اين آيه منسوخ است به قوله ـ عليهالسلام ـ : لا وصية للوارث، گوييم نسخ قرآن به خبر واحد درست نباشد و بعضي اصحاب ما را مذهب آن است كه به خبر متواتر [هم] نشايد؛ و قول اول درست است».61 و در جايي ديگر مينويسد: «نسخ قرآن به اخبار آحاد روا نباشد، علي ما بُيّن في غير موضع».62
همچنين مينويسد: «فامّا نسخ القرآن بالسنة غير المقطوع عليها، بناء آن كه ، بر عمل به اخبار آحاد باشد به نزديك او روا باشد، و به نزديك ما روا نباشد، براي آن كه به نزديك ما عمل به اخبار آحاد روا نباشد.»63 و سرانجام اين كه «به اخبار آحاد، [از [ظاهر قرآن دست نبدارند».64
به عقيده وي اگر خبر متواتر و قطعي بود ميتواند ناسخ قرآن باشد: «مذهب ما وديگر فقها آن است كه نسخ القرآن بالسنة المعلومة المقطوع عليها روا باشد؛ براي آن كه سنت معلومه از اخبار متواتر و اجماع امّت، حكم قرآن است. چنان كه نسخ قرآن روا باشد، بعضي به بعضي؛ نسخ قرآن به سنت مقطوع عليها روا باشد و فرقي نبود».65
شيخ ابوالفتوح از جمله دانشمنداني است كه در تعداد آيات منسوخ راه اعتدال ميپيمايد. آن گونه كه از تفسير وي بر ميآيد، كمتر از بيست مورد آيه منسوخ در قرآن موجود است.و اين تعداد هم در سورههاي مدني ـ كه مشتمل بر احكام شرعي است ـ رخ داده است و در سورههاي مكّي، آيات ناسخ و منسوخ نيست. چنانچه در آغاز سوره سبأ مينويسد: «اين سوره مكي است به قول مجاهد وقتاده و حسن، و در او ناسخ و منسوخ نيست».66
اما از موارد روشن پذيرش نسخ در قرآن از سوي وي، علاوه بر آنچه قبلاً اشاره شد نظير: نسخ آيه عدّه متوفي عنها زوجها67، نسخ آيه ثبات واحد للعشرة68، نسخ آيه صدقه69 و ... ميتوان به موارد ذيل نيز اشاره كرد:
«و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتّبع الرسول ممّن ينقلب علي عقبيه»70 در اخبار چنين آمد كه پيش از هجرت، انصاريان دو سال در مدينه روي به بيت المقدس ميكردند. چون رسول ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ به مدينه آمد، شانزده ماه روي به بيت المقدس ميكرد به روايت براء بن عازب و به روايت عبداللّه عباس هفده ماه، و به روايت سدي هيجده ماه، و به روايت انس نوزده ماه، و به روايت معاذ بن جبل سيزده ماه. چون رسول ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ در مدينه به فرمان خداي تعالي روي به بيت المقدس ميكرد در نماز، و پيش از آن به مكه روي به كعبه كردي، جهودان به آن شادمانه بودند و خويشتن را در آن تشريفي ميشناختند، به رسول تقرّبي ميكردند. رسول ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ طمع به ايمان ايشان دربست. خداي تعالي قبله بگردانيد تا رسول ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ و صحابه بدانستند كه اين موافقت جهودان، نه از آن بود كه چيزي در دل داشتند. چون قبله به كعبه افتاد، جهودان كه تقرب ميكردند برگشتند و دشمني و تبرا آشكار كردند.»71
پس از آن كه به صراحت به نسخ توجه به بيت المقدس به وسيله آيه قبله اشاره كرد72 مينويسد: «عبداللّه عباس ميگويد: نسخي كه در قرآن بود حديث قبله بود. حق تعالي آن حكم را منسوخ كرد، يعني توجه بيت المقدس در نماز به توجه به مسجد الحرام. زهري گفت: اول منسوخ در سورةالبقره حديث قبله است. اگر گويند كدام آيه منسوخ است به اين آيات، و در قرآن هيچ جاي نيست حديث توجه به بيتالمقدس، تا گويند اين آيات ناسخ آن است؟ گوييم اگرچه مفصل نيست، مجمل است في قوله «و لله المشرق و المغرب فاينما تولّوا فثمّ وجه اللّه»73»74.
«وقاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم ولاتعتدوا ان الله لايحبّ المعتدين»75
«ربيع بن انس و عبدالرحمان بن زيد گفتند: اول آيتي كه در قتال فرود آمد اين آيه بود. اعني قوله تعالي «و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم» چون اين آيه آمد رسول ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ قتال كردي با آنان كه با او قتال كردندي، و رها كردي آنان كه با او قتال نكردندي. تا اين كه اين آيه آمد كه: «و قاتلوا المشركين كافةً»76 اين آيه منسوخ شد به آن. و معني لاتعتدوا بر اين قول آن باشد كه ابتدا نكني به قتال آن كس كه با شما قتال نكند، و ناگاه به سرايشان مَشَوي پيش از آن كه ايشان را به اسلام دعوت كني.
وبعضي ديگر از مفسرين گفتند كه آيه محكم است، و از احكام او هيچ منسوخ نيست . و آن كه خداي در اين آيه گويد كارزار كني با آنان كه با شما كارزار كنند،منع نكند از وجوب قتال آنان كه باما قتال نكنند، براي آن كه اين دليل خطاب باشد. و آن معتمَد نيست چنان كه بيان كرديم.»77
در پارهاي موارد ـ حدود پانزده مورد ـ شيخ ابوالفتوح به ردّ منسوخ بودن تعدادي از آيات پرداخته، با ذكر دلايلي اثبات ميكند كه آيه محكم است و منسوخ نيست. به دو نمونه از اين قبيل آيات به اجمال اشاره ميشود:
«كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا علي المؤمنين»78 ابوالفتوح در تفسير اين آيه مينويسد:«جماعتي تمسك كردند به اين آيه در وجوب وصيت، و گفتند وصيت واجب است براي لفظ "كتب" چنان كه صيام و قصاص واجب است براي لفظ كتب و نزديك ما چنان است كه وصيت، سنتي مؤكّد است، مندوب اليها، مرغّب فيها.
و اما جواب از لفظ "كتب" و لفظ "حقا" كه گفتند دليل بر وجوب كند آن است كه معني "كتب" در لغت "فرض" نباشد. و حمل اين لفظ بر اين معنا به دليل شرعي شايد كردن، و آنجا كه در صيام و قصاص حكم كرديم به وجوب ادلّه شرعي، از اجماع اهل البيت و اخبار ايشان، و اجماع فرقه محقّه كه قول معصوم با ايشان است، دليل ميكند كه اين لفظ اينجا به معني ندب و استحباب است. و كذالك القول في قوله «حقا» براي آن كه معني حق درست باشد در برابر باطل كه نادرست باشد. و الدليل عليه قوله «ليُحقّ الحقّ»79 اي ليصحّ الحقّ. و اين معنا مشترك بود بين الواجب والندب، فلا يقطع به علي الوجوب. اما در آيه دليل است بر آن كه وصيت درست باشد وارث را، خلاف قول جمله فقها. براي آن كه حق تعالي تصريح كرد در اين آيه كه «الوصية للوالدين و الأقربين»، و اينان ورّاثند باتفاق في جميع الاحوال. اگر گويند اين آيه منسوخ است به قوله عليه السلام: لاوصية للوارث، گوييم نسخ قرآن به خبر واحد درست نباشد. و بعضي اصحاب ما را مذهب آن است كه به خبر متواتر نشايد، و قول اوّل درست است. و اگر گويند ما حمل كنيم آيه را علي الوالدين و الاقربين اذا كانوا كفارا غير وارثين، گوييم اين تخصيص عموم باشد بي دليلي ... و بعضي ديگر گفتند خداي تعالي اين آنگاه فرستاد كه مادر و پدر و خويشان را نصيبي مفروض نبود. چون آيت مواريث آمد اين متروك شد، و اين قول آن كس است كه گفت آيت منسوخ است به آيه مواريث. و ما بيان كرديم كه آيت محكم است و منسوخ نيست. و جمع از ميان اين آيه و آيه مواريث ممكن است، و عمل كردن بر هر دو؛ و اگر منسوخ بودي جمع از ميان ايشان درست نبودي...».80
«فما استمتعتم به منهنّ فآتوهنّ اجورهنّ فريضة»81 «بعضي گفتند منسوخ است و بعضي گفتند محكم است. آنان كه گفتند منسوخ است، بعضي گفتند در بدايت اسلام حلال بود، آنگه منسوخ شد. بعضي دگر گفتند بيشتر از سه روز حلال نبود، پس از آن حرام شد. آنگه خلاف كردند در وقت فسخ و تحريم او. بعضي گفتند عام خيبر بود. بعضي دگر گفتند عام الفتح بود. و در اين معنا اخباري مختلف و مضطرب روايت كردند، متفاوت اللفظ و المعني كه نقض بعضه بعضا. و بعضي ديگر از علما گفتند آيه محكم است و منسوخ نيست، و اين مذهب اهل البيت است و عبداللّه عباس و عبداللّه مسعود و سعيد جبير و ابي كعب».82 همچنين در تأييد منسوخ نبودن آيه از جمله چنين مينويسد: «دليلي دگر آن كه نسخ قرآن به اخبار آحاد روا نباشد، علي ما بُيّن في غير موضع. و من ادلّ الدليل علي صحّته قول عمر خطاب است، متعتان كانتا علي عهد رسول الله ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ محللتين فانا أحرّمهما و أعاقب عليها، متعة النساء و متعه الحج...».83
آنچه به اجمال اشاره شد، تنها بخشي از مهمترين مباحث مربوط به نسخ است كه در تفسير شريف ابوالفتوح رازي آمده است.
بررسي مسايل ديگر مربوط به نسخ، از جمله بحث "نسخ و بدا" كه با تفصيل بيشتري مورد رسيدگي قرار گرفته است مجال گستردهتري ميطلبد كه بايد در مقال ديگري بدان پرداخت.
* چنانچه مثلاً آقاي دكتر عسكر حقوقي كه شايد مفصّلترين تحقيقات راپيرامون اين تفسير انجام داده باشد كتاب سه جلدي خود را "تحقيق در تفسيرابوالفتوح رازي" نام نهاده است . ** مقدمه تفسير روحالجنان، به كوشش دكتر محمد جعفر ياحقّي و دكتر محمّد مهدي ناصح، 1/64.
1 ـ آل عمران/ 19.
1 ـ الميزان، 1/329؛ نيز بنگريد به: الغدير، 3/83 و 10/349؛ مناهل العرفان، 2/108؛ ناسخ و منسوخ، ابن متوج، ص 38.
1 ـ انفال/ 65.
1 ـ انفال/ 65.
1 ـ اين تفسير گرچه به نام تفسير ابوالفتوح رازي شهرت يافته است*؛اما چنانچه علامه قزويني ثابت كرده به نام رَوْضُ الجِنان و رَوْحُ الجَنان معروف بوده است در حالي كه مرحوم شعراني، شايد به استناد قول ابن شهر آشوب در معالم العلماء "رَوْحُ الجِنان و رَوْحُ الجَنان" را پذيرفته و چاپ خود را به اين نام موسوم گردانيده است**. ما نيز به تأسّي از آن حكيم بي بديل و فرزانه عديم النظير، هر جا به اين تفسير استناد كرديم، آن را به همين نام ناميدهايم.
1 ـ بقره/ 115.
1 ـ بقره/ 180.
1 ـ بقره/ 240
1 ـ بنگريد به: الميزان 19/257؛ الدر المنثور،3/68؛النسخ في القرآن الكريم، 1/411؛ مناهل العرفان 2/108؛ مباحث في علوم القران الكريم،ص 268؛ روح البيان،1/201؛ الجامع لاحكام القران، 2/65؛ نهج الحق و كشف الصدق،ص 402؛ ناسخ القران و منسوخه، ص 289؛ آرامنامه، ص 32.
1 ـ بيان در علوم و مسائل كلي قرآن، 2/20.
1 ـ روح الجنان، 1/179 و 2/50.
1 ـ روح الجنان، 1/277 ـ 278. مؤلف فقيد "البيان" نيز به تفصيل، عدم نسخ آيه را اثبات كرده است. بنگريد به: ترجمه البيان، 2/35 - 38؛ بيان در علوم و مسايل كلي قرآن.
1 ـ مصححانِ چاپِ جديد، منقّح، زيبا وقابل اعتماد اين تفسير در صفحه 62 و 63 مقدمه كتاب در اين زمينه مينويسند: «دو سه دهه آغاز سده ششم هجري را بايد عصر تفسير نويسي بناميم زيرا در اين دو سه دهه با فاصله كمتر از سي سال، دست كم چهار تفسير بزرگ و پرآوازه قرآن مجيد كه در همه دورهها تا روزگار ما اعتبار و جايگاه خاصي داشتهاند تاليف شده است. از اين چهار تفسير دو تا به پارسي و دو تا به عربي است و از هر يك آن دو گانه يكي بر مشرب تشيع و ديگري بر مذاق تسنن. آن چهار تفسير به
1 ـ مصححانِ چاپِ جديد، منقّح، زيبا وقابل اعتماد اين تفسير در صفحه 62 و 63 مقدمه كتاب در اين زمينه مينويسند: «دو سه دهه آغاز سده ششم هجري را بايد عصر تفسير نويسي بناميم زيرا در اين دو سه دهه با فاصله كمتر از سي سال، دست كم چهار تفسير بزرگ و پرآوازه قرآن مجيد كه در همه دورهها تا روزگار ما اعتبار و جايگاه خاصي داشتهاند تاليف شده است
1 ـ همان، 1/177 ـ 178.
1 ـ همان، 1/179.
1 ـ همان، 1/277 و 1/411.
1 ـ همان، 1/3 و 1/400 و 1/411 - 412.
1 ـ همان، 3/296.
1 ـ همان، 4/337؛ نيز بنگريد به: 2/544 و 558 و 588 و 4/60 و 108 و 571.
10 ـ مراد از تحويل در اين جا نقل و جا به جايي است نه تغيير و دگرگوني.
11 ـ روح الجنان، 1/178.
12 ـ همان، 1/178. نيز بنگريد به: لسان العرب، 4/29 ـ 28؛ مفردات راغب، ص 511.
13 ـ تهذيب الوصول، ص 56 .
14 ـ روح الجنان، 1/3 و 1/178.
15 ـ همان، 1/3. نيز بنگريد به: علوم القرآن عند المفسرين، 2/571 ـ 572 ؛ التمهيد،2/271.
16 ـ تاريخ جمع قرآن كريم، ص 278؛ نيز بنگريد به: تفسير كبير، 3/246؛ البداية و النهاية 3/309؛ اسلام آيين برگزيده، ص 474؛ احكام القرآن، 1/73؛ اربع اراجيز، ص 52؛ اوائل المقالات، ص 140؛ ثلاث رسائل ص 47؛ كشف المراد، ص 335.
17 ـ بيان در علوم و مسائل كلي قرآن، 2/20.
18 ـ همان، 1/179.
19 ـ همان، 2/34.
2 ـ آل عمران/ 85.
2 ـ اين تفسير گرچه به نام تفسير ابوالفتوح رازي شهرت يافته است*؛اما چنانچه علامه قزويني ثابت كرده به نام رَوْضُ الجِنان و رَوْحُ الجَنان معروف بوده است در حالي كه مرحوم شعراني، شايد به استناد قول ابن شهر آشوب در معالم العلماء "رَوْحُ الجِنان و رَوْحُ الجَنان" را پذيرفته و چاپ خود را به اين نام موسوم گردانيده است**. ما نيز به تأسّي از آن حكيم بي بديل و فرزانه عديم النظير، هر جا به اين تفسير استناد كرديم، آن را به همين نام ناميدهايم.
2 ـ بقره/ 234.
2 ـ روح الجنان، 1/222.
2 ـ روح الجنان، 1/3.
2 ـ روح الجنان، 1/3.
2 ـ شوري/ 24.
2 ـ مجله حوزه، ش 20، ص 64.
2 ـ مراد از تحويل در اين جا نقل و جا به جايي است نه تغيير و دگرگوني.
2 ـ نساء، 24.
2 ـ همان، 1/177.
2 ـ همان، 1/179.
2 ـ همان، 1/749.
2 ـ همان، 2/392
2 ـ همان، 2/546.
2 ـ همان، 4/77.
20 ـ روح الجنان، 2/508.
21 ـ همان، 2/534.
22 ـ بايد توجه داشت محكم در اين بحث در مقابل منسوخ است نه متشابه.
23 ـ همان، 4/337؛ نيز بنگريد به: 2/544 و 558 و 588 و 4/60 و 108 و 571.
24 ـ همان، 1/177 ـ 178.
25 ـ همان، 4/77.
26 ـ همان، 2/546.
27 ـ همان، 1/221 ـ 222؛ نيز بنگريد به: الدرّالمنثور، 3/77؛ الميزان، 12/528؛ مناهل العرفان، 2/76؛ التمهيد في علوم القرآن، 2/271؛ احكام القرآن، 1/73؛ قرآن در اسلام، صص 40 ـ 41؛ كلم الطيب، صص 150 ـ 152؛ تفسير راهنما، 1/296.
28 ـ مائده/ 3.
29 ـ شوري/ 15.
3 ـ بقره/ 185.
3 ـ بنگريد به: النسخ في القرآن الكريم، 1/122 ـ 124؛ مناهل العرفان، 2/80 ـ 82؛ التمهيد، 2/274؛ كيهان انديشه، ش 15، ص 15 و ش 16، ص 19؛ سنت در قانونگزاري اسلام، ص 158؛ تفصيل الفصول، 2/1004.
3 ـ روح الجنان، 1/178.
3 ـ روح الجنان، 1/749.
3 ـ مائده/ 48.
3 ـ مجادله/ 11.
3 ـ مجادله/ 11.
3 ـ مجله حوزه، ش 20، ص 64.
3 ـ همان، 1/178.
3 ـ همان، 1/3 ـ 4 و 1/178 و 5/273.
3 ـ همان، 2/34.
3 ـ همان، 2/34.
3 ـ همان، 2/546.
3 ـ همان، ص 68.
30 ـ آل عمران/ 19.
31 ـ آل عمران/ 85.
32 ـ مائده/ 48.
33 ـ جاثيه/ 18.
34 ـ الميزان، 5/532 ـ 534؛ نيز بنگريد به: ظهور شيعه، ص 69؛ آرام نامه، ص 32؛ علوم القرآن عند المفسرين، 2/578؛ اضواء علي السنة المحمدية، ص 163؛ ترجمه و شرح و تفسير نهج البلاغه، 2/218.
35 ـ روح الجنان، 1/179 و 2/50.
36 ـ همان، 1/177.
37 ـ بنگريد به: الميزان 19/257؛ الدر المنثور،3/68؛النسخ في القرآن الكريم، 1/411؛ مناهل العرفان 2/108؛ مباحث في علوم القران الكريم،ص 268؛ روح البيان،1/201؛ الجامع لاحكام القران، 2/65؛ نهج الحق و كشف الصدق،ص 402؛ ناسخ القران و منسوخه، ص 289؛ آرامنامه، ص 32.
38 ـ روح الجنان، 1/3.
39 ـ همان، 1/178.
4 ـ بقره/ 143.
4 ـ توبه/ 36.
4 ـ جاثيه/ 18.
4 ـ روح الجنان، 1/ 3 ـ 4؛ نيز بنگريد به: الدر المنثور، 3/67؛ تفسير كبير، 3/230؛ النسخ في القرآن الكريم، 2/283؛ مناهل العرفان، 2/110؛ الاتقان، 2/67؛ فتح القدير، 1/126 ـ 127؛ ناسخ القرآن العزيز و منسوخه، ص 19؛ المحلّي، 10/14 ـ 16؛ الجامع لاحكام القرآن، 2/63.
4 ـ روح الجنان، 2/508.
4 ـ روح الجنان، مقدمه شعراني، 1/24.
4 ـ مجادله/ 13.
4 ـ همان، 1/178. نيز بنگريد به: لسان العرب، 4/29 ـ 28؛ مفردات راغب، ص 511.
4 ـ همان، 1/221 ـ 222؛ نيز بنگريد به: الدرّالمنثور، 3/77؛ الميزان، 12/528؛ مناهل العرفان، 2/76؛ التمهيد في علوم القرآن، 2/271؛ احكام القرآن، 1/73؛ قرآن در اسلام، صص 40 ـ 41؛ كلم الطيب، صص 150 ـ 152؛ تفسير راهنما، 1/296.
4 ـ همان، 1/747 ـ 748.
4 ـ همان، 2/545
4 ـ همان، 2/85.
4 ـ همان، ص 68.
40 ـ همان، 2/545.
41 ـ بقره/ 228.
42 ـ نور/ 3.
43 ـ بقره/ 233.
44 ـ بقره/ 83.
45 ـ بقره/ 84.
46 ـ الميزان، 1/329؛ نيز بنگريد به: الغدير، 3/83 و 10/349؛ مناهل العرفان، 2/108؛ ناسخ و منسوخ، ابن متوج، ص 38.
47 ـ روح الجنان، 1/3.
48 ـ همان، 1/179.
49 ـ همان، 2/392.
5 ـ الميزان، 5/532 ـ 534؛ نيز بنگريد به: ظهور شيعه، ص 69؛ آرام نامه، ص 32؛ علوم القرآن عند المفسرين، 2/578؛ اضواء علي السنة المحمدية، ص 163؛ ترجمه و شرح و تفسير نهج البلاغه، 2/218.
5 ـ بقره/ 228.
5 ـ تهذيب الوصول، ص 56 .
5 ـ روح الجنان، 1/179.
5 ـ روح الجنان، 1/220. آنچه اشاره شد يكي از چندين شأن نزولهايي است كه در اين تفسير براي آيه فوق ذكر كرده است.
5 ـ روح الجنان، 1/306. بايد توجه داشت كه هر چند تعداد آيات منسوخ به عقيده ابوالفتوح چندان زياد نيست ـ و حق هم همين است ـ اما اين بدان معنا نيست كه همه آنچه را كه وي در زمره منسوخها بر ميشمرد صحيح و مورد پذيرش تمامي دانشمندان شيعه باشد.
5 ـ روح الجنان، مقدمه شعراني، 1/24.
5 ـ مائده/ 3.
5 ـ همان، 1/23.
5 ـ همان، 2/34.
5 ـ همان، 2/534.
50 ـ بنگريد به: النسخ في القرآن الكريم، 1/122 ـ 124؛ مناهل العرفان، 2/80 ـ 82؛ التمهيد، 2/274؛ كيهان انديشه، ش 15، ص 15 و ش 16، ص 19؛ سنت در قانونگزاري اسلام، ص 158؛ تفصيل الفصول، 2/1004.
51 ـ بقره/ 240.
52 ـ بقره/ 234.
53 ـ مجادله/ 11.
54 ـ روح الجنان، 1/ 3 ـ 4؛ نيز بنگريد به: الدر المنثور، 3/67؛ تفسير كبير، 3/230؛ النسخ في القرآن الكريم، 2/283؛ مناهل العرفان، 2/110؛ الاتقان، 2/67؛ فتح القدير، 1/126 ـ 127؛ ناسخ القرآن العزيز و منسوخه، ص 19؛ المحلّي، 10/14 ـ 16؛ الجامع لاحكام القرآن، 2/63.
55 ـ انفال/ 65.
56 ـ انفال/ 66.
57 ـ مجادله/ 11.
58 ـ مجادله/ 13.
59 ـ روح الجنان، 1/179.
6 ـ بايد توجه داشت محكم در اين بحث در مقابل منسوخ است نه متشابه.
6 ـ تاكنون پنجاه و سه نسخه از اين تفسير ارزشمند شناسايي شده است. بنگريد به: روض الجنان في تفسير القرآن، 1/73 و 1/ 76 ـ 88.
6 ـ روح الجنان، 1/3 و 1/178.
6 ـ شوري/ 15.
6 ـ نور/ 3.
6 ـ همان، 1/179.
6 ـ همان، 1/220 و 1/222.
6 ـ همان، 1/23.
6 ـ همان، 4/351.
60 ـ همان، 1/179.
61 ـ همان، 1/277 و 1/411.
62 ـ همان، 1/749.
63 ـ همان، 2/34.
64 ـ همان، 2/85.
65 ـ همان، 2/34.
66 ـ همان، 4/351.
67 ـ همان، 1/3 و 1/400 و 1/411 - 412.
68 ـ همان، 2/546.
69 ـ همان، 1/3 ـ 4 و 1/178 و 5/273.
7 ـ بقره/ 233.
7 ـ تاكنون پنجاه و سه نسخه از اين تفسير ارزشمند شناسايي شده است. بنگريد به: روض الجنان في تفسير القرآن، 1/73 و 1/ 76 ـ 88.
7 ـ روح الجنان، 1/178.
7 ـ همان، 1/3. نيز بنگريد به: علوم القرآن عند المفسرين، 2/571 ـ 572 ؛ التمهيد،2/271.
70 ـ بقره/ 143.
71 ـ روح الجنان، 1/220. آنچه اشاره شد يكي از چندين شأن نزولهايي است كه در اين تفسير براي آيه فوق ذكر كرده است.
72 ـ همان، 1/220 و 1/222.
73 ـ بقره/ 115.
74 ـ روح الجنان، 1/222.
75 ـ بقره/ 185.
76 ـ توبه/ 36.
77 ـ روح الجنان، 1/306. بايد توجه داشت كه هر چند تعداد آيات منسوخ به عقيده ابوالفتوح چندان زياد نيست ـ و حق هم همين است ـ اما اين بدان معنا نيست كه همه آنچه را كه وي در زمره منسوخها بر ميشمرد صحيح و مورد پذيرش تمامي دانشمندان شيعه باشد. برخي از مواردي كه در تفسير روح الجنان از موارد نسخ معرفي شده به نظر گروهي از علما محكم است و نبايد آنها را منسوخ پنداشت. براي تتميم اين بحث و توضيح بيشتر به ترجمه جلد دوم "البيان" مرحوم خويي به نام "بيان در علوم و مسايل كلي قرآن"، از صفحه 21 تا163 مراجعه شود.
78 ـ بقره/ 180.
79 ـ شوري/ 24.
8 ـ بقره/ 83.
8 ـ تاريخ جمع قرآن كريم، ص 278؛ نيز بنگريد به: تفسير كبير، 3/246؛ البداية و النهاية 3/309؛ اسلام آيين برگزيده، ص 474؛ احكام القرآن، 1/73؛ اربع اراجيز، ص 52؛ اوائل المقالات، ص 140؛ ثلاث رسائل ص 47؛ كشف المراد، ص 335.
8 ـ روح الجنان، 1/178.
80 ـ روح الجنان، 1/277 ـ 278. مؤلف فقيد "البيان" نيز به تفصيل، عدم نسخ آيه را اثبات كرده است. بنگريد به: ترجمه البيان، 2/35 - 38؛ بيان در علوم و مسايل كلي قرآن.
81 ـ نساء، 24.
82 ـ روح الجنان، 1/749.
83 ـ همان، 1/747 ـ 748.
9 ـ بقره/ 84
9 ـ همان، 3/296.
ترتيب قدمت عبارتند از كشفالاسرار و عدّةالابرار به فارسي از ابوالفضل رشيدالدين ميبدي بر مشرب تسنن كه تاليف آن بر اساس تفسير عرفاني خواجه عبداللّه انصاري در سال 520 ه•• . ق . صورت گرفته است؛ ديگر، تفسير روضالجنان و روحالجنان يعني كتاب مورد بحث، تاليف يافته ميان سالهاي 510 تا 533 ه•• . ق . يا چند سال بعد بر مشرب فقه شيعه؛ ديگر، الكشّاف عن حقايق التنزيل معروف به تفسير كشّاف از علامه جاراللّه زمخشري خوارزمي بر مذاق تسنن كه در سال 528 ه•• .ق. در مكه معظّمه به عربي تاليف
يافته است؛ و سرانجام كتاب گرانقدر مجمع البيان في تفسيرالقرآن از ابوعلي فضلبنحسن طبرسي ملقب به امينالدّين و امينالاسلام، مفسّر و دانشمند معروف شيعي، كه در سال 548 هـ.ق به عربي تاليف شده است».
1 ـ رَوْحُ الجِنان و رَوْحُ الجنان، شيخ ابوالفتوح رازي، انتشارات كتابخانه آيةالله العظمي مرعشي نجفي، قم، 1404 ه•• . ق . استناد ما در اين مقاله تماما از اين چاپ بوده است.
2 ـ روح الجِنان و روح الجنان، شيخ ابوالفتوح رازي، تصحيح و حواشي ميرزا ابوالحسن شعراني، كتابفروشي اسلاميه، تهران 1352ه•• . ش .
3 ـ روضُ الجِنان و روحُ الجَنان في تفسير القرآن، مشهور به تفسير ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح دكتر محمدجعفر ياحقي و دكتر محمد مهدي ناصح، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، بي تا.
4 ـ تهذيبالوصول اليعلمالاصول، علامهحلّي، دارالخلافة،تهران1308 ه••. ش.
5 ـ اسلام آيين برگزيده، محمد جواد بلاغي، ترجمه سيداحمد صفايي، نشر كوكب، اوّل، 1360هـ . ش.
6 ـ تاريخ جمع قرآن كريم، دكتر سيد محمد رضا جلالي ناييني، تهران 1365 ه•• .ش .
7 ـ البداية و النهاية، حافظ ابوالفداء اسماعيل بن كثير دمشقي (م. 774 ه•• . ق .)، تحقيق علي شيري، داراحياءالتراثالعربي، چاوّل، بيروت 1408 هـ.ش./ 1988 م.
8 ـ احكام القرآن، ابوبكر محمد بن علي رازي جصّاص (م. 370 ه•• . ق .)، تحقيق محمد صادقي قمحاوي، داراحياء التراث العربي، بيروت 1405 ه•• . ق . / 1985 م.
9 ـ اربع اراجيز، سيدحسن عريضي، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، چ اوّل، 1369هـ.ش.
10 ـ اوائل المقالات، محمد بن نعمان بغدادي ملقب به شيخ مفيد (م. 413 ه•• . ق .) مكتبة داوري، قم 1347ه•• . ش .
11 ـ تفسير كبير، امام محمد رازي، دارالفكر، چ سوّم، لبنان، بيروت 1405 ه•• . ق ./ 1985 م .
12 ـ ثلاث رسائل، جلال الدين محمد بن اسعد دواني، تحقيق دكتر سيداحمد تويسركاني، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، ج 1.
13 ـ كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، خواجه نصيرالدين طوسي (م. 672 هـ.ق)، شرح جمال الدين علامه حلي (م. 726 هـ.ق)، ترجمه علامه شعراني، كتابفروشي اسلاميه، تهران، بي تا
13 ـ كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، خواجه نصيرالدين طوسي (م. 672 هـ.ق)، شرح جمال الدين علامه حلي (م. 726 هـ.ق)، ترجمه علامه شعراني، كتابفروشي اسلاميه، تهران، بي تا.
14 ـ بيان در علوم و مسايل كلي قرآن، آيت الله العظمي خويي، ترجمه محمد صادق نجمي ـ هاشم هريسي، مجمع ذخاير اسلامي، قم 1360هـ.ش.
15 ـ الدر المنثور، حافظ جلال الدين سيوطي (م. 911 هـ.ق)، مكتبه آيه الله العظمي مرعشي نجفي، قم 1404 هـ.ق.
16 ـ الميزان، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، بنياد علمي و فرهنگي علامه طباطبايي، بهار 1363هـ. ش .
17 ـ مناهل العرفان، محمد عبد العظيم زرقاني، قاهره 1373 هـ.ق./ 1953 م .
18 ـ التمهيد فيعلومالقرآن، محمدهادي معرفت، مركزمديريتحوزهعلميهقم، 1405 هـ.ق.
19 ـ النسخ في القرآن الكريم، دكتر مصطفي زيد، مصر، قاهره 1383 هـ.ق.
20 ـ مباحث في علوم القرآن، دكتر صبحي صالح .
21 ـ روح البيان، شيخ اسماعيل حقي بروسي (م. 1137 هـ.ق) دار احياء التراث العربي، بيروت، چ 7، 1405 هـ.ق/ 1985 م.
22 ـ الجامع لاحكام القرآن، ابو عبدالله محمد بن احمد انصاري قرطبي (م. 671 ه•• . ق .) تحقيق مصطفي سقا، دار احياء التراث العربي، بيروت 1967 م.
23 ـ نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف مطهر حلي، دارالهجرة، قم 1414 هـ.ق.
24 ـ ناسخ القرآن و منسوخه، حافظ عبدالرحمان ابن جوزي (510 ـ 597 هـ.ق)، تحقيق حسين سليم اسد الداراني، دارالثقافة العربية، چ اوّل، 1411 هـ.ق/1990 م .
25 ـ ناسخ القرآن العزيز و منسوخه، ابن انباري (م. 738 ه•• . ق .) تحقيق دكتر حاتم صالح ضامن، چ 3، بيروت 1405 هـ.ق / 1985 م .
26 ـ الناسخ و المنسوخ، ابن متوج، ترجمه دكتر محمد جعفر اسلامي، تهران 1360 ه•• . ش .
27 ـ الغدير، علامه عبدالحسين اميني، دارالكتب الاسلامية، چ 2، تهران 1366 هـ.ش.
28 ـ علوم القرآن عند المسفرين، مركز الثقافة و المعارف القرآنية، مكتب الاعلام الاسلامي، چ 1، قم 1374هـ. ش.
29 ـ قرآن در اسلام، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، تهران 1361هـ. ش .
30 ـ كلم الطيب، سيد عبدالحسين طيب، كتابفروشي اسلاميه، چ 4، تهران، بي تا
30 ـ كلم الطيب، سيد عبدالحسين طيب، كتابفروشي اسلاميه، چ 4، تهران، بي تا.
31 ـ تفسير راهنما، اكبر هاشميرفسنجاني، مركزفرهنگومعارف قرآن، چ1، قم1371هـ. ش.
32 ـ آرامنامه، دكترمهدي محقق، انتشارات انجمن استادان زبان فارسي، تهران 1361هـ. ش.
33 ـ ظهور شيعه، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، تهران 1360هـ. ش .
34 ـ اضواء علي السنة المحمدية، محمود ابوريّه، دارالمعارف، مصر، چ2،بيتا.
35 ـ ترجمه و شرح و تفسير نهج البلاغه، محمد تقي جعفري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران 1358 هـ.ق.
36 ـ سنت در قانونگزاري اسلام، محمد تقي حكيم، ترجمه سيد ابراهيم سيد علوي، تهران 1397 هـ.ق.
37 ـ لسانالعرب، ابنمنظور ابوالفضلجمالالدين محمدبنمكرّم، بولاقمصر، 1300 هـ.ق.
38 ـ الاتقان، حافظ جلالالدين سيوطي، (م. 911 هـ.ق.) دارالندوة الجديدة، بيروت، بي ت
39 ـ فتح القدير، محمد بن علي بن محمد شوكاني(م. 1250 هـ.ق.) دار احياء التراث العربي، بيروت، بيتا.
40- فرداتالفاظالقرآن،راغباصفهاني،تحقيقنديممرعشي،مكتبةالمرتضويه،1392هـ. ق.